سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در گفتارى فرموده است که : ] و بر آنان والیى فرمانروا شد که کار را بر پاداشت و استقامت ورزید تا دین برقرار گردید . [نهج البلاغه]
tejarat
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» خاطره تلخ‏ هفت ساله بودم که به یکى از مساجد کاشان رفتم،


خاطره تلخ‏
 هفت ساله بودم که به یکى از مساجد کاشان رفتم، در صف اوّل نمازجماعت ایستاده بودم که پیرمردى مرا به عقب هل داد و گفت: بچه صف اوّل نمى‏ایستد! و این در حالى بود که با بى‏احترامى هم جایى را غصب کرد و هم ذهن کودکى را نسبت به نماز و مسجد منکدر کرد.
 پس از گذشت سالها هنوز آن خاطره تلخ در ذهنم مانده است.
مابقی در ادامه مطلب ....
دعاى پدر
خداوند به پدرم فرزندى عطا نکرده بود و سنّ او از چهل سال مى‏گذشت که همسر دوّمى انتخاب کرد، بازهم بچه‏دار نشد. یکى از همسایه‏ها که وضعیّت ما را مى‏دانست روزى یک گونى بچه گربه را که تازه در خانه آنان متولد شده بودند، به منزل ما آورد و در حالى که آنها را وسط حیاط پرت مى‏کرد به پدرم گفت: حال که اجاقت کور است و بچه ندارى این بچه گربه‏ها را بزرگ کن!
 پدرم مى‏گفت: بسیار ناراحت شدم و دلم شکست. بچه گربه‏ها را که جمع کردم و شمردم 11 تا بودند.
 امّا پدرم مأیوس نبود تا اینکه خداوند سفر حجّ را قسمت او کرد. ایشان در طواف و نماز به سایرین کمک مى‏کرد و از آنان مى‏خواست در کنار کعبه براى فرزنددار شدنش دعا کنند. مرحوم پدرم مى‏گفت: من همانجا از خداوند خواستم نسل من مبلّغ دین باشد. به هر حال از سفر حج که برگشت، خداوند دوازده فرزند به او داد؛ یک فرزند از همسر اوّل و یازده فرزند از مادرم که همسر دوّم او بود.
 با لطف الهى در سن چهارده سالگى به حوزه علمیه رفتم، یک سال در کاشان، هفده سال در قم، یک سال در نجف و یک سال نیز در حوزه مشهد بودم و پس از پیروزى انقلاب در مقیم تهران شدم.
 توفیقاتم را از خداوند مى‏دانم که پس از اشک پدرم در کنار کعبه و دعاى مردم نصیب من فرموده است، همان گونه که نشر سخنانم از صدا وسیما را مرهون رهبرى امام خمینى‏قدس سره و خون شهدا و تلاش و پیگیرى علامه بزرگوار شهید مطهرى مى‏دانم و تمام نواقص و ضعف‏ها را از خود دانسته و از خداوند طلب مغفرت و از مردم عزیز عذرخواهى مى‏کنم.
معلّم بد اخلاق
 یادم نمى‏رود در کودکى وقتى معلّم سرکلاس مى‏آمد، مشق‏ها را چنان خط مى‏زد که گاهى کاغذ پاره مى‏شد و ما همین طور مات و مبهوت نگاه مى‏کردیم که آقا! ما تا نصف شب مشق نوشته‏ ایم و شما اصلاً نگاه نکردى که ما چه نوشته‏ ایم؟ آن قدر معلّم ما بداخلاق بود که اگر یک روز لبخند میزد تعجّب مى‏کردیم.
اثر کار معلّم
 یادم نمى‏رود روزهایى که مدرسه مى‏رفتم، وقتى مدرسه تعطیل مى‏شد بچه‏ها با سیخى، میخى یا چوبى دیوارهاى مردم را خط مى‏کشیدند.
 فکر کردم که این اثر کار معلّم است. وقتى معلّم مشق شاگرد را خط مى‏کشد، آنهم طورى که گاهى ورقه پاره مى‏شود، بچه هم خارج مدرسه به دیوار مردم خط مى‏کشد.
کتک مبارک‏
 مرحوم پدرم بسیار اصرار داشت که من محصل حوزه علمیه و روحانى شوم ولى من مخالفت مى‏کردم، لذا براى ادامه تحصیل به دبیرستان رفتم.
 روزى به مدیر مدرسه گزارش دادم که چند نفر از همکلاسى‏هایم در مسیر راه مدرسه، دیگران را اذیّت مى‏کنند، مدیر هم آنها را تنبیه کرد.
 آنها متوجّه شدند و در تلافى با هم همفکر شدند و در مسیر برگشت کتک مفصّلى به من زدند که سر و صورتم سیاه شد و بى‏حال روى زمین افتادم و به سختى خود را به منزل رساندم. پدرم گفت: محسن چى شده؟ گفتم: هیچى، مى‏خواهم بروم حوزه و طلبه شوم!
 امروز بسیار خوشحال هستم که در این مسیر قدم گذارده ‏ام و خدا را شاکرم که چگونه حادثه‏ اى مسیر زندگیم را عوض کرد.
جریمه خود
 بعضى از روزها به حضور در نماز جماعت اوّل وقت موفّق نمى‏شدم، تصمیم گرفتم هرروز که از نماز اوّل وقت غافل شدم، مبلغى را به عنوان جریمه بپردازم. پس از مدّتى که حضورم مرتّب شده بود به خود گفتم: تو براى جریمه ناراحتى یا براى از دست رفتن پاداش نماز جماعت؟!
ضمانت اموال دیگران
بچه که بودم با دوستانم مى‏رفتیم به روستاهاى اطراف کاشان و بدون اطلاع صاحبان باغها، میوه‏هاى آنان را مى‏خوردیم و فرار مى‏کردیم، فکر مى‏کردم چون به سن تکلیف نرسیده‏ام، مسئولیّتى ندارم. سالها گذشت تا اینکه در حوزه آموختم که تعرّض به مال مردم ضمانت دارد، گرچه در زمان کودکى باشد.
 مقدارى پول برداشته و به همان روستا نزد صاحبان باغها رفتم و داستان را برایشان تعریف کرده و حلالیّت طلبیدم.
 بعضى پول گرفتند و بعضى علاوه بر حلال کردن، ما را به خانه خود مهمان کردند!
درخت بدون میوه‏
 کنار خانه ما باغى بود، به پدرم گفتم: این همه درخت، یکى میوه نمى‏دهد!
 گفت: این همه آدم در این خانه زندگى مى‏کنند، یکى نماز شب نمى‏خواند!
نصیحت پدرم‏
در چهارده سالگى که براى ادامه تحصیل عازم قم شدم، پدرم آمد پاى ماشین و به من گفت: محسن! «اُستُر ذَهبَک و ذِهابک و مَذهبک» پول و رفت و آمد و مذهبت را مخفى نگهدار. گفتم: مذهب را براى چه؟ امروز که زمان تقیّه نیست!
 پدرم گفت: منظورم این است که هیچ وقت براى نماز مقیّد به یک مسجد نشو، چون که اگر روزگارى به دلیلى خواستى آن مسجد را ترک کنى مى‏گویند: خطها دوتا شده، یا آقا مسئله‏اى پیدا کرده و یا این طلبه...
 فرزندم! مثل امّت باش و به همه مساجد برو و مقیّد به جا و مکان و لباس و شخص خاصّى مباش.
 آرى گوش سپارى به همین نصیحت باعث شد که بحمداللّه وارد هیچ خط سیاسى نشوم.
به شما حجره مى‏دهیم‏
سال‏هاى اوّل طلبگى‏ام در قم، خواستم در مدرسه علمیه آیةاللَّه گلپایگانى‏قدس سره حجره بگیرم ودرس بخوانم. گفتند: به کسانى که لباس روحانیّت نپوشیده‏اند حجره نمى‏دهند. خودم خدمت ایشان رسیدم، فرمودند: شما که لباس ندارید معلوم است کم درس خوانده‏اید. به ایشان عرض کردم گرچه به من حجره نمى‏دهید، ولى اجازه بدهید یک مثال بزنم! اجازه فرمودند:  عرض کردم: مى‏گویند فردى در کاشان به حمام رفت، وقتى لباس‏هایش را بیرون آورد همه به او گفتند: اَه، اَه، چه آدم کثیفى! وقتى این برخورد را دید دوباره لباسهایش را پوشید تا از حمام بیرون برود، گفتند: کجا مى‏روى؟ گفت: مى‏روم حمّام تا بیایم حمّام!  حال حکایت شماست که مى‏گوئید برو درس بخوان بعد بیا اینجا درس بخوان، برو روحانى شو بعد بیا اینجا روحانى شو. وقتى این مثال را زدم ایشان خیلى خندید و فرمود: به شما حجره مى‏دهیم، شما اینجا بمانید.
منبع : سایت استاد قرائتی

0


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » jamshid ( دوشنبه 90/11/17 :: ساعت 12:28 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

گوشتان به دهان رهبر باشد، چون ایشان گوششان به دهان حضرت حجت است
خاطره تلخ‏ هفت ساله بودم که به یکى از مساجد کاشان رفتم،
ایام فاطمیه تسلیت
ـ بشارت آیه الله العظمی بهجت : اشاره مستقیم و بشارت صریح آیه الل
دلیل بزرگداشت اربعین چیست‌؟ عکس کودکان دلیل بزرگداشت اربعین چیست
سبز یعنی رنگ نور انبیاء سبز رنگ نور پاک فاطمه(س) است 1.
بزرگترین گروه های حقوق بشری در دنیا اگر به جای صهیونیستها به دست
بکشید ما را؛ ملت ما بیدارتر می شود این رجل فاجری که خون عزیز ما

>> بازدید امروز: 1
>> بازدید دیروز: 3
>> مجموع بازدیدها: 14256
» درباره من

tejarat

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان



» طراح قالب